سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























فقط 60 ثانیه

أعوذ بالله من نفسی

 

 

 

منتظرم. خیلی جدی! فقط کافیه چند دقیقه دیر بیاد. اخمهام در هم میره. دیرم شد....

منتظرم. خسته ام. فقط کافیه دیر بیاد. کلی غر می زنم...

منتظرم. کار دارم. فقط کافیه دیر بیاد. کلی بد و بیراه میگم...

منتظرم. داره بارون میاد. فقط کافیه چند دقیقه دیر بیاد. فحش می کشم به راننده...

منتظرم....

...

منتظرم. منتظر تاکسی و اتوبوس و مترو و...

اگه دیر بیاد بقیه رو مقصر می دونم. نه خودمو!

که اگه یک کم زود تر! فقط چند دقیقه زودتر و به موقع کارهام رو انجام بدهم، خیلی به موقع به اتوبوس و مترو و تاکسی و... می رسم. به همین سادگی...

...

 منتظرم. بقیه رو مقصر می دونم. نه خودمو!

که چون هنوز نیومده و من خسته شدم از انتظار.

که اگه فقط و فقط یک کم به خودم بیام و رفتار و اعمالمو درست کنم میاد. میاد و جهان رو پر از عدل و داد خواهد کرد....

...

منتظرم...

 


نوشته شده در شنبه 90/10/17ساعت 11:9 صبح توسط یک بسیجی نظرات ( ) |

 

أعوذبالله من نفسی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

محرم است.مثل همیشه وضویی تازه میکنه و به هیئت عزاداری اباعبدالله الحسین میره. ازگوشه و کنار پیام میرسه نرو! بارداری بهت فشار میاد... میره.دخترک کوچکش باید عشق حسینی بیاموزد.

 با طفل در شکمش می گوید: اصلا سال آینده لباس سقایی برتنت میکنم و به همایش شیرخواره ها میبرمت... آنجاکه مادران طفلان کوچکشان را روی دستهایشان بلند میکنند تا فدای حضرت علی اصغر کنند...

یکسال بعد... محرمی دوباره...

آغوشش را خالی خالی مثل رباب گرفته. مثل رباب برای طفلش لالایی میخواند...

رباب قربانی اش را روز عاشورا داد اما سه ماهه ی او عید قربان رفت تا در محرم مادرش درد رباب را بهتر بفهمد.

رباب لالایی میخواند.همانی که همیشه برای علی اصغرش میخواند. و او زیارت عاشورا میخواند.همان لالایی که همیشه برای طفلش میخواند...

رباب چه دلی داشتی.... چه طاقتی .....

 

همایش شیر خواره ها


نوشته شده در پنج شنبه 90/9/10ساعت 11:40 عصر توسط یک بسیجی نظرات ( ) |

   1   2      >

اللهم صلّ على محمد و آل محمد و عجّل فرجهم